سرمه ٔ سلیمان

لغت نامه دهخدا

سرمه سلیمان. [ س ُ م َ / م ِ ی ِ س ُ ل َ / ل ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) سرمه سلیمانی. سرمه ای که چون به چشم کشند مخفیات عالم عیناً و عیاناً معاینه کنند. ( از آنندراج ):
به گوش وهم زند نغمه های داودی
به چشم عقل کشد سرمه سلیمانی.طالب آملی ( از آنندراج ).گیرم که بدرد خسته درمان گشتی
در دیده چو سرمه سلیمان گشتی.ملا زمانی یزدی ( از آنندراج ).رجوع به سرمه خفا شود.

جمله سازی با سرمه ٔ سلیمان

💡 آنکه ز بختش ببخش جاه سکندر فتاد وانکه ز دهرش به بهر ملک سلیمان رسید