ستم رسیدن

لغت نامه دهخدا

ستم رسیدن. [ س ِ ت َ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) جور رسیدن. ستم دیدن:
ز مادر بزادم بدانسان که دید
ز گردون بمن بر ستمها رسید.فردوسی.

جمله سازی با ستم رسیدن

💡 زینسان که ناامید ز نشو و نما منم برگ خزان رسیدن چنین ناامید نیست

💡 ز هر روی ده روزه ریگ روان رسیدن بدان شارْسْتان کی توان

💡 قطره اشکم اگر از دل چنین چیند غبار تا سر مژگان رسیدن مهره گل می‌شود

💡 به خدمت تو رسیدن صباح روی تو دیدن سعادت است سعادت سلامت است سلامت

💡 امکان زیستن بی دریا و امکان مردن نی، از امید رسیدن به دریا.

💡 باز آتشی به سینه رسیدن گرفته است خون از دل کباب چکیدن گرفته است