زمین دارسالاری

فرهنگستان زبان و ادب

{plantocracy} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] نظامی سیاسی که در آن طبقۀ زمین دار قدرت را در دست دارد

جمله سازی با زمین دارسالاری

طبقهای زمین هر هفت کندند که تا زیر رساتل جا پسندند
پیش بهرام زمین بهرام گردون بنده شد در زمانه بندگی ملک او کرد افتخار
زدش بر زمین دست بستش چو سنگ دگر ره درآمد به آهنگ جنگ
عجب مدار که برگیردم زپشت زمین بدین صفت که غمش رو بکار من دارد
چادر شب بسترش اگر افشانند تا حشر هوا عبیر بارد به زمین
بر او حمله کردند شیران به کین به شمشیر پردخت از ایشان زمین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تخصیص
تخصیص
ددی
ددی
فاب
فاب
جنده
جنده