لغت نامه دهخدا
دیرپائیدن. [ دَ ] ( مص مرکب ) مدت درازی ماندن. دیر زمانی عمر کردن:
از باغ بزندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم.منوچهری.- امثال:
هرچه زود برآید دیرنپاید.
دیرپائیدن. [ دَ ] ( مص مرکب ) مدت درازی ماندن. دیر زمانی عمر کردن:
از باغ بزندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم.منوچهری.- امثال:
هرچه زود برآید دیرنپاید.
مدت درازی ماندن. دیر زمانی عمر کردن.
💡 این اقدام، بخاطر تلاش پیش از وقوع جرم که بیشتر مشابه عملکرد اداره هوشیاری اطلاعات و پائیدن مردم میگردید جنجالبرانگیز شد.