خیمه کندن

لغت نامه دهخدا

خیمه کندن. [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خیام فرود آوردن و از جایی نقل مکان کردن. ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

خیام فرود آوردن و از جایی نقل مکان کردن.

جمله سازی با خیمه کندن

که این خیمه باشد به عالم نشان زنام تهمتن سر سرکشان
بخوابید در خیمه چون مردگان شب تیره برداشت بانگ و فغان
همی خیمه و طشت زرین که راست خداوند این کرسی زر کجاست
ما زدیم این خیمه ی سعی و عمل تا بدانی قدر وقت بی بدل
ببینیم از آغاز کآدم چه کرد چو زد خیمه بیرون ز عالم چه کرد
گر در آن خانه را نسوخته بودند بر در آن خیمه کس نمی‌زدی اخگر