خوشوقت گشتن

لغت نامه دهخدا

خوشوقت گشتن. [ خوَش ْ / خُش ْ وَ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) شاد شدن. مسرور گشتن. ( یادداشت مؤلف ). || راضی گشتن. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

شاد شدن مسرور گشتن

جمله سازی با خوشوقت گشتن

💡 صاحب عادل مرفه عیش بادا تا ابد خرم و خوشوقت حالش اندر ایام و لیال

💡 خوشوقت آن حریف که در بزمگاه فقر باشد به کف ز آبله کسب ساغرش

💡 جامی به روی خاک چو یک زنده یافت نیست خوشوقت مردگان که ته خاک خفته اند

💡 جامی دم توحید زند نی همه وقتی خوشوقت حریفی که شناسای دم اوست

💡 صد دام در ره است به هر گام عشق را خوشوقت رهروی که نهد پا به احتیاط

💡 می شود خوشوقت از خلوت دل محزون ما در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما