خر دراز بستن

لغت نامه دهخدا

خر دراز بستن. [خ َ دِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از عرض تجمل و شأن کردن و به بی غمی و به فراغ بال گذراندن:
وحشی بس است چند توان بست خرد راز
از خر ظریف شهر بیندیش زینهار.وحشی ( از آنندراج ).به اهل میکده زاهد کند نواخوانی
دراز بسته چو طنبور خوش خر خود را.اشرف ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از عرض تجمل و شان کردن و به بی غم و بفراغ بال گذراندن.

جمله سازی با خر دراز بستن

به چین زلف دلم رفت و می رود جان نیز ولیک راه دراز است و مرکبم لنگ است
نبات کهل؛ گیاه به پایان درازی رسیده و سخت گردیده و شکوفه برآورده.
گفت: آنگاه که خویشتن بیمار شمرد، و از همه چیزها پرهیزکند، از بیم بیماری دراز.
ز دوری چمن آن بلبلم که تا جان داد به ناله قصه دور و دراز هجران گفت
پس دست مبارك خود را به جانب عقب خود دراز كرد و فرمود: در اينجا بود.
بینی آن زلف دراز تو که از راه دراز ما به نظارهٔ آن زلف دراز آمده‌ایم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
رویداد
رویداد
عمیق
عمیق
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
امجق
امجق