خاموش گریستن

لغت نامه دهخدا

خاموش گریستن. [ گ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) آهسته و بی آواز گریستن.

فرهنگ فارسی

آهسته بی آواز گریستن.

جمله سازی با خاموش گریستن

باید به روز عشرت مستان‌ گریستن مژگان اگر به نم نرسانند جای ابر
گو: روی من نگار شو از خون دل که من بی‌روی آن، نگار بخواهم گریستن
از چشم زخم، گوهر خود را نهفتن است پنهان شکفته بودن و پیدا گریستن
قصاب تنگنای قفسر سیر گوشه‌ای است تا کی توان به دامن صحرا گریستن
تاکی درین بهار طرب خنده‌های صبح این خنده توام است به شبنم گریستن
باید چو برق، خنده زنان از جهان گذشت نتوان چو ابر بر سر دنیا گریستن