جری خوار

لغت نامه دهخدا

جری خوار. [ ج َ خوا / خا ] ( نف مرکب ) وظیفه خوار. راتبه بگیر. شهریه بگیر:
مهمان و جری خوار قصر اویند
هم قیصر و هم امیر دیلم.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

وظیفه خوار راتبه بگیر شهریه بگیر

جمله سازی با جری خوار

در ره درد و غمش خوار صفت می‌گردیم دید و دانست ولی قصهٔ ما سهل انگاشت
(بـارالهـا دوسـت بـدار هـر كه على را دوست دارد، و دشمنبدار هر كه على را دشمن دارد، و يارى كن هر كه على را يارى مى كند،و خوار و تنها گذارهر كه على را خوار و تنها گذارد.
هرکه بخشم مبتلا راست چو مار می‌شود وآن که اسیر حرص شد خوار چو مور می‌رود
واگر ما آنان را قبل از (آمدن پيامبر ونزول قرآن ) با عذابى هلاك مى كرديم، مى گفتند: پروردگارا! چرا پيامبرى براى ما نفرستادى تا ما از آيات تو پيروى كنيم، پيش از آنكه ذليل و خوار شويم.
هيچ عزيزى حق واننهاد مگر آنكه خوار شد، و هيچ خوارى اقامه حق نكرد مگر آنكه عزيز شد.
زین نیز عجب‌تر که ز بی قدری و خواری نزدیک همه خلق چو ترسا و جهودند.