تفحص کنان

لغت نامه دهخدا

تفحص کنان. [ ت َ ف َح ْ ح ُ ک ُ ] ( ق مرکب ) در حال جستجو. درحال پژوهش: از خانه بیرون آمد تفحص کنان، که طبیب عشق را دکان کدام است. ( سندبادنامه ص 184 ).

فرهنگ فارسی

در حال جستجو

جمله سازی با تفحص کنان

ای همنفس تفحص حالم چه میکنی خودرا چرا به بیهده محزون کند کسی
حاكم: بسيار خوب، من تحقيق و تفحص مى كنم، ببينم تهمت است يا واقعيت دارد.
ژولیده خاسته ست، تفحص کن، ای رقیب کاندم که خفته پهلوی جانان من که بود؟
آهنگ برون داری، آب است به ره، ای چشم زین راه تفحص کن خشک است زمین یا تر
۱۹۲۶ : تفحص و مطالعه ساحات باختر وآغاز نخستین مطالعات وکاوش در ساحه هده
راضی نمی شود به دل و دیده هجر او این دزد در تفحص کالای دیگرست