تبه ساختن

لغت نامه دهخدا

تبه ساختن. [ ت َ ب َه ْ ت َ] ( مص مرکب ) تباه ساختن. رجوع به تباه ساختن شود.

فرهنگ فارسی

تباه ساختن.

جمله سازی با تبه ساختن

که می‌گفتم مده چندین شرابم که خواهی ساختن مست و خرابم
سوختن با تو مرا بر سر آتش سزد اما ساختن یک نفسم بی تو به فردوس نشاید
نمی توان ز سخن ساختن خموش مرا که چون صدف ز دهان است رزق گوش مرا
نه آسان است اخگر در گریبان ساختن پنهان نبیند روی راحت هر که پاس راز می دارد
سنت عشاق چیست؟ برگ عدم ساختن گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن
نیست آسان خاطر جمعی پریشان ساختن می گذارد برق تا خود را به خرمن می زند
با آینه آرایش خود رسم زنان است خود ساختن مرد به آیینه زانوست
او ز روی حکمت این اضداد را ترکیب کرد بهر معجون ساختن می باید اجزا مختلف
گر به این دستور گردد دستگاه عیش تنگ صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن
فروماند از جنبش اعضای تو کجا به بود ساختن جای تو