بفریاد رسیدن

لغت نامه دهخدا

بفریاد رسیدن. [ ب ِ ف َرْ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) بداد رسیدن. ( آنندراج ). امداد. ( منتهی الارب ). افزاع:
عاشق بداد خویش ز بیداد خود رسید
از زندگی گذشت و بفریاد خود رسید.طاهر وحید ( از آنندراج ).

جمله سازی با بفریاد رسیدن

بهوای گل رویت چمنی باز نماند که نیامد دل شوریده بفریاد آنجا
همه شب بر درت از آمد و رفتم تا کی سگ کوی تو بفریاد و فغان خواهد بود
ز روی لطف بفریاد رس مرا چو بحشر بپایت افتم و گویم که «حسبه لله»
زین کران دست بفریاد توان برد، ولیک پای غیرت بمیان است چه تدبیر کنم
فریادرس توئی همه ملک زمانه را چونانکه هست رسم بفریاد من برس
من بفریاد و فغان اندوه بگسارم همی او ندارد تاب آن کآمد بفریاد و فغان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال لنورماند فال لنورماند فال تخمین زمان فال تخمین زمان استخاره کن استخاره کن