انگشت گنده

لغت نامه دهخدا

انگشت گنده. [ اَ گ ِ گ َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) صمغ درخت انگدان. حلتیت. صمغالحروت. ( از برهان قاطع ). انغوزه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به انغوزه و انگژه شود.

فرهنگ فارسی

صمغ درخت انگدان ٠ حلتیت

جمله سازی با انگشت گنده

شداست پر گره اینکار واوفتان خیزان چنانکه باشد انگشت گاه عقد حساب
تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق ما جمله دیده بر ره و انگشت بر حِسیب
چرخ را باز مه روی تو حیران دارد که مه یک‌شنبه انگشت به دندان دارد
چو وصف آن لب خندان رقم کنم فیّاض قلم ز حیرت انگشت بر دهان ماند
در آن مشعل که برد از شمع‌ها نور چراغ انگشت بر لب مانده از دور