اندر بیگ
فرهنگ فارسی
جمله سازی با اندر بیگ
وان دگر اندر طریق عشق دوست ترک غیرش گفته دایم وصل اوست
این کسی داند که جز جانان ندید اندرین جاگاه جسم و جان ندید
به زان نَبُدی که اندر این دیر خراب نه آمدمی نه شدمی نه بُدَمی
دو صد تن گزید از دلیران چین به یک سوی لشکر شد اندر کمین
وآنک او را زخم اندر سینه زد سینهاش بشکافت و شد مردهٔ ابد
بس شب که به روز بردم اندر طلبت بس روز طرب که دیدم از وصل لبت