لغت نامه دهخدا
( اندرآختن ) اندرآختن. [ اَ دَ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) فروبردن. فروکردن. ( یادداشت مؤلف ):
سر تازانه خسرو اندرآخت ( ؟ )
خرقه زان جایگه برون انداخت.سنایی.و رجوع به آختن شود.
( اندرآختن ) اندرآختن. [ اَ دَ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) فروبردن. فروکردن. ( یادداشت مؤلف ):
سر تازانه خسرو اندرآخت ( ؟ )
خرقه زان جایگه برون انداخت.سنایی.و رجوع به آختن شود.
( اندر آختن ) فرو بردن. فرو کردن
💡 هر چه رو بر عجز دارد طاعتست اندرین ره عجب و نخوت آفتست
💡 و گر عدوی وی اندر دو چشم شیر شود دو دست مرگ در آید بچشم شیر چو خواب
💡 کرد چون نفس نفیس اندر دیار تن وطن هر زمانش از هوس صدبند اندر پاستی
💡 بود، زيرا اندرون نجباى پارتى از بيرونى جدا بوده و زنها در زندگانى خارجى مردها
💡 از حسد بر يوسف مصرى چه رفت اين حسد اندر كمين گرگى است زفت
💡 اى موى موى من، همه محو لقاى تو عمرى بود كه فانيم اندر بقاى تو