اعمی الطلیطلی

لغت نامه دهخدا

اعمی الطلیطلی. [ اَ مَطْ طُ ل َ طَ / طُ ] ( اِخ ) رجوع به ابوجعفر البیری شود.

جمله سازی با اعمی الطلیطلی

دوای دیدهٔ من کن ز سرمه قدمت که آن غبار به از توتیاست اعمی را
هست محجوب ز انوار جمالت زاهد تاب خورشید کجا دیده اعمی دارد
کجا اعمی به بیند نور خود باز کز آن شرحی دهد اینجا خبرباز
فلک چو اعمی بر جای خود فرومانده نظاره چشم کواکب بر او به استهزی
گر خیال فر تو اعمی بدل صورت کند گردد از نور دلش در وقت روشن بین بصر
این جهان چون کف است و جان دریا هر که کف را گزید ماند اعمی