ناجو

لغت نامه دهخدا

ناجو. ( اِ ) درخت کاج. صنوبر. ( از برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( بحر الجواهر ) ( شمس اللغات ) ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). و آن را ناز و ناژو و نوز نیز خوانند و به تازی صنوبر نامند. ( از فرهنگ جهانگیری ). آن را ناژ و ناژو و نوژ نیز گویند و نوعی از سرو است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ):
ناجوی این باغ به وجد و خروش
بوده چو سکان فلک سبزپوش.نظامی ( از آنندراج و انجمن آرای ناصری ).

فرهنگ عمید

= ناژو

فرهنگ فارسی

( اسم ) کاج.

جمله سازی با ناجو

بر آشفت و گودرز را سرد گفت سر انجمن ناجوان مرد گفت
انگلیس و روسیه توانستند حبیب‌الله خان را به صورت مشترک با استفاده از مقدسات اسلامی که نزد آن شاه عیار نهایت قابل حرمت بود باشصت بر نیم قرآن کریم تضمین دهند؛ اما این اعتماد منجر به اعدام ناجوان مردانهٔ او و یاران وفادارش، توسط دلقک نادر شاه غدار پشتون تبار شد.
خونم از تشویر تو آمد به جوش ناجوان مردی بسی کردم بپوش
تعبير به ((مَيْتا)) (مرده ) به خاطر آن است كه ((غيبت )) در غياب افراد، صورت مىگيرد، كه همچون مردگان قادر به دفاع از خويشتن نيستند، و اين ناجوان مردانه ترينستمى است كه ممكن است انسان در باره برادر خود روا دارد.
انگلیس و روسیه توانستند حبیب‌الله خان را به صورت مشترک با استفاده از مقدسات اسلامی که نزد آن شاه عیار نهایت قابل حرمت بود باشصت بر نیم قرآن کریم تضمین دهند؛ اما این اعتماد منجر به اعدام ناجوان مردانهٔ او و یاران وفادارش، توسط دلقک نادر شاه غدار پشتون تبار شد.
در این میان شرکتی به نام نصب با به‌کارگیری تکنولوژی، این رقابت را به رقابتی ناجوان مردانه تبدیل می‌کند و با تیمش قصد دارد تخم مرغ هلیدی را بیاید و محیط شه‌سانه که رایگان است را به صورت پولی عرضه کند و آن را تبدیل به یک محصول تجاری کنند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
منعقد
منعقد
تقسیم
تقسیم
چوسی
چوسی
نجورسن
نجورسن