لغت نامه دهخدا ممتحق. [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) منسوخ. متروک. سوخته شده. ( از ناظم الاطباء ). سوخته شونده. ( آنندراج ). || کاسته و کم شده. ( ناظم الاطباء ). کاهنده. ( آنندراج ). || محو و نابود شده. || پاک و پاکیزه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به امتحاق شود.ممتحق. [ م ُ ت َ ح َ ] ( ع ص ) محو و نابود. باطل و ضایع. تباه. متروک: سبزوار است این جهان و مرد حق اندر اینجا ضایع است و ممتحق.مولوی ( مثنوی ).