مقذاف

لغت نامه دهخدا

مقذاف. [ م ِ ] ( ع اِ ) بیل کشتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنچه بدان کشتی را رانند. مِقدَف. مجذاف. ج، مقاذیف. ( از اقرب الموارد ). پاروی کشتی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

جمله سازی با مقذاف

داوود آن سنگ را برداشته در توبره اى كه سنگ مقذاف فلاخنش را در آن گذاشته بود (تاگوسفندان را با آن براند) انداخت و به راه افتاد تاداخل لشگر شد و شنيد كه همگى از خونخوارى و قهرمانى جالوت تعريف مى كردند، وامراو را عظيم مى شمردند.