معلوم گشتن

لغت نامه دهخدا

معلوم گشتن. [ م َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) معلوم گردیدن: یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. ( کلیله و دمنه ). معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است. ( کشف الاسرار ج 2 ص 537 ).
علت آن است که وقتی سخنی می گوید
ورنه معلوم نگشتی که دهانی دارد.سعدی.و رجوع به معلوم گردیدن شود.

فرهنگ فارسی

معلوم گردیدن: یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید.

جمله سازی با معلوم گشتن

(قـدر) كـه عـبـارت اسـت از هـنـدسه و حد وجودى هر چيز، از كلماتى است ذكرش در كلامخـداى تـعـالى مـكـرر آمـده، و غـالبـا در آيـاتـى آمده كه سخن از خلقت دارد، از آن جمله آيهشريفه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) است كه ترجمه اشدر خـلال هـمـيـن فـصـل گـذشـت، و از ظـاهـر آن بـر مـى آيـد كـه قدر، امرى است كه جز باانزال از خزائن موجود نزد خداى تعالى صورت نمى گيرد، و اما خود خزائن كه ناگزيراز ابـداع خـداى تـعـالى اسـت مـحـكـوم بـه قـدر نـيـسـت، چـون گـفـتـيـم تـقـديـر مـلازم باانـزال (هـر چـيزى كه از خزانه غيب خدا نازل و در خور عالم ماده مى گردد بعد از تقدير واندازه گيرى نازل مى شود)، و نازل شدن عبارت است از همان درخور گشتن براى عالم مادهو مشهود، به شهادت اينكه تعبير به انزال،