مردع

لغت نامه دهخدا

مردع. [ م ِ دَ] ( ع ص ) تیر پیکان فتاده. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). ردیع. ( اقرب الموارد ). || تیر تنگ سوفار. ( منتهی الارب ). تیری که در قسمت فوقانیش در سوفارش تنگی باشد و آن را بکوبند تا گشادتر گردد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || آن که بی نیل مقصودبازگردد از جائی. ( منتهی الارب ). آنکه در پی حاجتی رود و خائب و نومید برگردد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || کشتیبان کاهل. ( منتهی الارب ). ملاح کسلان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || کوتاه بالا. ( منتهی الارب ). قصیر. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || آن که بر وی اثری از بوی خوش باشد. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).
مردع. [ م ُ رَدْدَ ] ( ع ص ) قمیص مردع؛ آن که در وی اثر بوی خوش باشد. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ).

جمله سازی با مردع

مردع به عربی ( مردع )، روستایی است در دهستان اتام از توابع استان