لغت نامه دهخدا
ناپزی. [ پ َ ] ( حامص مرکب ) ناپزائی. ناپز بودن.
ناپزی. [ پ َ ] ( حامص مرکب ) ناپزائی. ناپز بودن.
ناپزائی ناپز بودن.
💡 یک نکته کلیدی برای خورش پزی همیشه مورد توجه است که در اصطلاح به آن «جا افتادن خورش» میگویند. جا افتادن زمانی است که تمام مواد تشکیل دهنده خورش کاملاً پخته شده و آب آن هم در بهترین مقدار خود باشد.
💡 نزاری تا کی از خامی چه سودا می پزی والله اگر یک ذرّه زان خورشید در هر دو جهان گنجد
💡 خسرو، در این سوز نهان بیهوده سودا می پزی درویش را آن بخت کوکآید ز سلطان نامه ای
💡 نمونه این شیوه را در بریان پزی ملکه پدوک[ژ] (ملکه سبا) (۱۸۹۳) و عقاید آقای ژروم کوانیار[س] میتوان دید.
💡 می پزم سودای زلف یار در دیگ هوس عقل می گوید تو تا کی می پزی سودای خام