عزالدین که به معنای شکوه و عظمت دین است، یک لقب مردانه در زبان عربی به شمار میرود. این لقب نشاندهنده ارزش و مقام والای دین در زندگی انسانهاست. در زبان کردی نیز معادل آن عرز دین است که به مفهوم شرف و آبروی دین اشاره دارد. این دو اصطلاح به خوبی نشاندهنده اهمیت و جایگاه دین در فرهنگها و جوامع مختلف هستند. دین نه تنها به عنوان یک سیستم اعتقادی، بلکه به عنوان یک منبع افتخار و شرافت برای پیروانش تلقی میشود. این القاب، یادآور مسئولیتهای اخلاقی و اجتماعی هستند که بر دوش مؤمنان قرار دارد و به آنها میآموزد که باید از دین خود با افتخار و عزت دفاع کنند. در واقع، این عناوین به نوعی تجلی بخش از احساسات عمیق انسانی هستند که در پی حفظ شرف و آبروی دین خود میباشند.
عزالدین
لغت نامه دهخدا
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( ع اِ مرکب ) ارجمندی دین. آنکه یا آنچه سبب عزت وارجمندی دین گردد، و آن از القاب اشخاص بوده است.
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک.سکنه آن 350 تن. آب آن از قره چای. محصول آن غلات و بنشن و پنبه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) آی بیک. از ممالیک بحری. رجوع به آی بیک عزالدین در همین لغت نامه و به طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) ابن حسن بن علی المؤید. از امامان و پیشوایان زیدیه در یمن. وی بسال 845 هَ.ق. متولد شد و بسال 879 مردم برخی از شهرهای یمن با وی بیعت کردند و او را لقب الهادی الی الحق دادند. و سرانجام بسال 900 در صنعاء درگذشت. او را کتابهایی است که از آن جمله المعراج فی شرح المنهاج، و الفتاوی، و دیوان شعر وی را میتوان نام برد. ( از الاعلام زرکلی از العقیق الیمانی و البدر الطالع ).
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) احمدبن فیومی قرصی، مشهور به عزالدین بن قراصه. رجوع به احمد ( ابن فیومی... ) شود.
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عبدالرحمان شریف حسینی مصری، مکنی به ابوالعباس و ملقب به عزالدین. رجوع به احمد ( ابن محمد... ) شود.
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) ارسلان شاه بن مسعودبن مودودبن زنگی بن آق سنقر، مشهور به اتابک و ملقب به الملک العادل. ششمین از اتابکان موصل. رجوع به ارسلانشاه شود.
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) اعظم الملک ( ست گائون ) بن قدرخان. از حکام بنگاله است و از سال 724 تا 740 هَ.ق. در آنجا حکومت کرده است. ( از طبقات سلاطین اسلام ص 276 ).
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) بلبان بن محمدالمنصور. از شاهان ارمینیه است که از سال 603 تا 604 هَ.ق. حکومت کرد. ( از طبقات سلاطین اسلام ص 152 ).
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) بلبن بن جلال الدین مسعود ملک جانی. از حکام بنگاله است و از سال 657 تا 659 هَ.ق. حکومت کرده است. ( از طبقات سلاطین اسلام ص 275 ).
عزالدین. [ ع ِزْ زُدْ دی ] ( اِخ ) طاهربن زنگی بن طاهر فریومدی جوینی، مکنی به ابوطیب. از رجال اواسط قرن هفتم هجری. وی به سال 651هَ.ق. از جانب امیر ارغون مغول به نیابت حکومت خراسان و مازندران تعیین شد و تا سال 656 هَ.ق. در منصب خود باقی بود و در این سال هلاکو او را معزول کرد. وی شخصی ادب دوست و شاعرپرور بود و سعدالدین سعید هروی شاعر از مداحان مخصوص اوست. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
مسعود ثانی بن نورالدین ارسلانشاه مکنی به ابوالفتح و ملقب به الملک القاهر از اتابکان موصل و از سال ۶٠۷ تا ۶۱۵ قمری در موصل و شام و سنجار و الجزیره حکومت کرد و اقبالنامه نظامی بنام او مصدر است
فرهنگ اسم ها
اسم: عزالدین (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: ez (z) oddin) (فارسی: عِزالدين) (انگلیسی: ezoddin)
معنی: آن که باعث عزت دین است، موجب کرامندی کیش و آیین، سبب عزت و ارجموجب کرامندی کیش و آیین، سبب عزت و ارجمندی دینمندی دین، ( اَعلام ) ) دومین سلطان مصر [، قمری] از سلسله ی ممالیک بحری، همسر شجرةالدّر، که توسط غلامان همسرش کشته شد، ) عزالدین حسین لر: نام دو تن از اتابکان لر کوچک، عزالدین حسین اول: اتابک [، قمری]، عزالدین حسین دوم: اتابک [، ) عزالدین محمّد لر ( = محمّدلر ): نام دو تن از اتابکان لر کوچک، عزالدین محمّد اول: اتابک [، که از سوی غازان خان حکومت یافت و پس از مرگ او مدتی همسرش دولت خاتون جانشین وی شد، عزالدین محمّد دوم: اتابک [، قمری] که پس از حمله ی تیمور به بروجرد متواری شد، تا در سال هجری سرش را نزد تیمور بردند، ) عزالدین مسعود: نام دو تن از اتابکان موصل و از امرای آل زنگی، عزالدین مسعود اول: اتابک موصل [، پسر قطب الدین مودود، صلاح الدین ایوبی دو بار به قلمرو او لشکر کشید و بخشی از قلمرو موصل را گرفت، عزالدین مسعود دوم: معروف به ملک قاهر، اتابک موصل [، پسر نورالدین ارسلانشاه دوم، سبب عزت و ارجمندی دین
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان بازرجان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۹۲ نفر ( ۶۵خانوار ) بوده است.