متقسم

لغت نامه دهخدا

متقسم. [ م ُ ت َ ق َس ْ س ِ ]( ع ص ) پراکنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پراکنده و پراکنده شده. ( ناظم الاطباء ).
- متقسم خاطر؛ پریشان فکر. پراکنده دل: بدین آواز متقسم خاطر نمی باید شد.( کلیله و دمنه ).
|| پراکنده کننده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به تقسم شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ قَ سِّ ) [ ع. ] ۱ - (اِفا. ) پراکنده شونده. ۲ - (ص. ) پراکنده.

فرهنگ عمید

پراکنده.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پراکنده.

ویکی واژه

پراکنده شونده.
پراکنده.

جمله سازی با متقسم

💡 هنگام مرگ نادر، بى درنگ سپاهيانش به شيعه و سنى متقسم شدند و سنيان كه از لحاظ شمار افزون تر بودند به قندهار عقب نشستند (427).