نو عروسان چمن را زده آتش بجگر شعلۀ شمع قد قاسم داماد امشب
سوزد شب و آسوده بود روز، خوشا شمع قد احرقنی هجرک لیلا و نهاراً
دیده شمع قدان روشن از این سرمه راز پر پروانه ز خاکستر ما می روید
ساغر زده و شمع قد افراختهای باز در خرمن گل آتشی انداختهای باز
بالا گرفت آه من از شمع قد تو چون شعلهای که از سر آتش شود بلند