شمائل

لغت نامه دهخدا

شمائل. [ ش َ ءِ ] ( ع اِ ) ج ِ شَمال ( علی غیر قیاس ). ( منتهی الارب ). || ج ِ شمال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شمایل. شکل. وضع:
هرنکته ای که گفتم در وصف آن شمائل
هر کس شنید گفتا لله در قائل.حافظ.رجوع به شمایل شود.
|| ( اصطلاح تصوف ) امتزاج جمالیات و جلالیات است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جمع شمال و شمیله طبعها خویها. ۲ - رماندن. ۳ - تصویر ( بزرگان دینی ) شکل: شمایل ایمه را نقاشی می کند. ۴ - شاخه نو رسته شاخه درخت.

جمله سازی با شمائل

💡 تو بدان شمائل و خو که ز جد خویش داری به جهان در افکنی شور، چو کنی حدیث ما را

💡 فصل چهارم: در بيان خلقت و شمائل حضرت رسول خدا (ص) و مختصرى از اخلاق كريمه و اوصاف شريفه آن حضرت

💡 جز حرف تو جز شمائل تو یارب من خسته جان مهجور

💡 ز وصف آن نازنین شمائل، بوجود سامع برقص قائل ولی ندانم که نیست مائل، به آن خط و خال و زلف و کاکل

💡 راستی هر که در آن سرو خرامان می دید همچو من فتنه بر آن شکل و شمائل می شد