بد خلقی

لغت نامه دهخدا

بدخلقی. [ ب َ خ ُ ] ( حامص مرکب ) دشوارخویی. بدصحبتی. طخوخ. ( یادداشت مؤلف ). دخن. ترش. حجرمة. ( منتهی الارب ). بدخویی.

فرهنگ فارسی

دشوار خویی بد صحبتی.

جمله سازی با بد خلقی

امیرکبیر بدگمان از دسیسه‌های داخلی و خارجی، مرتباً شاه را نصیحت می‌کرد با ملایمت و بنده پروری با برادر ناتنی اش رفتار کند ولی این توصیه‌ها را دشمنانش علامت دل بستگی صدر اعظم به برادر منفور شاه تعبیر کردند. بعید هم نیست که صدراعظم عباس میرزا را حربه مناسبی برای مهار زدن بر خشم و بد خلقی شاه می‌دید.