لغت نامه دهخدا گیسوی شمع. [ سو ی ِ ش َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شعله شمع باشد. ( از بهار عجم ): گیسوی شمع چو آتش نفسان شانه زدندسکه سوختگی بر پر پروانه زدند.گنجی جربادقانی ( از بهار عجم ).
جمله سازی با گیسوی شمع نیست در خوی نکویان چرب نرمی را اثر سرکشی در شمع افزون گردد از گیسوی چرب گر نبرد شمع پیش پرتو رخساره ات شانه کند راه گم در خم گیسوی تو کنون چه گیسوی مشکین مرا چه مار سیاه کنون چه شعلۀ آتش مرا چه شمع طراز