گوسفند داری

لغت نامه دهخدا

گوسفندداری. [ ف َ ] ( حامص مرکب ) عمل و شغل گوسفنددار. گوسپندداری.

فرهنگ فارسی

عمل و شغل گوسفند دار.

جمله سازی با گوسفند داری

تو هم جان داری و حیوان حی این گوسفند آخر! چه باعث گشته قوت جان حیوان دگر گردی؟
إبراهیم گفت: یکبار دیگر بگو و نصف گوسفندانم از تو جبرئیل باز نام حق را بگفت حضرت إبراهیم در آن وقت از کثرت شوق و ذوق واله و بی قرار شد گفت: همه گوسفندانم از تو یکبار دیگر نام دوست مرا بگو جبرئیل باز بگفت إبراهیم گفت: مرا دیگر چیزی نیست خود را به تو دادم یکبار دیگر بگوی جبرئیل باز گفت پس إبراهیم گفت: بیا مرا با گوسفندان من ضبط کن که از آن توست جبرئیل گفت: إبراهیم مرا حاجت به گوسفندان تو نیست، من جبرئیلم و حقا که جای آن داری که خدا تو را دوست خود گردانید، که در وفاداری، کاملی و در مرتبه دوستی، صادق و در شیوه طاعت، مخلص ثابت قدم».