لغت نامه دهخدا گردون پیکر. [ گ َ پ َ /پ ِ ک َ ] ( ص مرکب ) آسمان پیکر. || مجازاً موقر و کارگر و برنده یا تابنده و رخشان: با تیغ گردون پیکرش گردون شده خاک درش وز رای گیتی داورش گیتی نمودار آمده.خاقانی.
فرهنگ فارسی ۱ - آنکه پیکری چون آسمان دارد. ۲ - موقر. ۳ - تابنده درخشان: با تیغ گردون پیکرش گردون شده خاک درش وزرای گیتی داروش گیتی نمودار آمده. ( خاقانی )
جمله سازی با گردون پیکر تیر تو مانند کاف سینه گردون شکافت تیغ تو چون لاله الف قد دو پیکر شکست بشکست خرد پیکر گردون چو خنگ شه یک شیهه در فگند به گوش دو پیکرش شاه گردون را نگر شکل دگرگون ساخته بر شمایل پیکران عزم شبیخون ساخته