کردار ی

لغت نامه دهخدا

کرداری. [ ک ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به کردار نیک. مقرون به کردار خوب:
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
این مخبر کرداری وین منظر دیداری.منوچهری.|| عمل کننده. عامل. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به کردار مقرون به کردار عمل کننده عامل: [ چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کردار ی وین منظر دیدار ی... ]. ( منوچهری )

جمله سازی با کردار ی

به ایران بدین سان به کردار آب گریزانم از بیم افراسیاب
به رخش اندر آمد به کردار باد بیامد بر شه زبان برگشاد
پشیمان شد وبند او برگرفت ز کردار خود دست بر سرگرفت
نپرد به کردار ایشان عقاب یکی را سر اندر نیاید بخواب
کنون بنگر که چرخ حُقّه کردار چگونه مُهره گردانید در کار