چشمک کردن

لغت نامه دهخدا

چشمک کردن. [ چ َ / چ ِ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چشمک زدن. با گوشه چشم اشاره کردن. نوعی بهم زدن چشم بقصد ایماء و اشاره:
بچشمک کردنش از در مشو دور.نظامی.رجوع به چشمک و چشمک زدن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) چشمک زدن.
با گوش. چشم اشاره کردن. نوعی بهم زدن چشم بقصد ایمائ و اشاره.

جمله سازی با چشمک کردن

لانگو برای تمام قتل‌ها مجرم شناخته شده و محکوم به مرگ می‌شود. در این زمان، او لبخند می‌زند و به فینکل چشمک می‌زند. فینکل، با خشم و تعجب، متوجه می‌شود در تمام این مدت از او دروغ شنیده و از او سوءاستفاده شده‌است. کمی بعد، فینکل در بخش اعدامی‌ها با لانگو ملاقات می‌کند. لانگو سعی می‌کند او را قانع کند که دیده همسرش در حال خفه کردن دخترشان بوده و بعد بیهوش شده و هیچ چیز از قتل‌ها به یاد ندارد. اما فینکل باور نمی‌کند.
سوسوهای جوی از طریق چشمک‌سنج اندازه‌گیری می‌شوند. با استفاده از دریچهٔ بزرگتر برای تلسکوپ می‌توان اثر سوسو کردن را کاهش داد. به این اثر متوسط دیافراگم گویند.