چشم زخ

لغت نامه دهخدا

چشم زخ. [ چ َ / چ ِزَ ] ( اِ مرکب ) مرخم چشم زخم است. چشزخ. ( انجمن آرا )( آنندراج ). چشم بد. نظر بد. عین الکمال:
گردون، و ان یکاد همی خواند و قل اعوذ
از بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان.کمال اسماعیل ( از انجمن آرا ).عطارد را بدوزم دیده بد
که جادو خامه ام را چشم زخ زد.عمید ( از انجمن آرا ).رجوع به چشزخ و چشم زخم شود.

فرهنگ عمید

= چشم زخم

فرهنگ فارسی

مرخم چشم زخم است ٠ چشزخ ٠ چشم بد ٠ نظر بد ٠ عین الکمال ٠

جمله سازی با چشم زخ

💡 چون چشم خوشت نرگس اگر رنجورست داند همه کس که این ازان بس دورست

💡 ای صبا مشت غبارم را به چشم کم مبین از هواداران آن سرو قباپوشم هنوز

💡 اهل قیل و قال هر سو از پی الزام خصم چشم را از خواب ناشسته بر اجزا افکنند

💡 عشق روزی که رسانید مرا خانه به آب چشم تر غوطه به دریای گهر داد مرا

💡 همان به چشم تو از ذره کم عیارتریم اگر چه شهرت مارا به آفتاب رساند