چراغ کش

لغت نامه دهخدا

چراغکش. [ چ َ / چ ِ ک ُ ] ( نف مرکب ) کشنده چراغ. آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند:
دلهای روشن از دم سردش فسرده است
آری چراغکش بود اینش سرشت وخو.شفیع اثر ( از آنندراج ).از حرف نیک گردد بدخواه با تودشمن
نتوان چراغکش را گفتن چراغ روشن.وحید ( از آنندراج ).|| قومی معروف که بعمل شنیع شهرت دارند و عمل مذکور را چراغکشانی گویند. ( آنندراج ). || هر عمل شنیع و زشتی که در هنگام اشتغال آن از روشنائی اجتناب کنند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چراغکشانی شود.

فرهنگ عمید

۱. آن که چراغ را بکُشد و خاموش کند.
۲. [مجاز] کسی که چراغ را خاموش کند تا در تاریکی عمل شنیع انجام دهد.

جمله سازی با چراغ کش

جان شهان و حاجبان! چشم و چراغ طالبان بی‌تو ز جان و جا شدم، تو ز برم کجا شدی؟
چو آفتاب به وصف جمال دوست سلیم نوشته از پر پروانه صد کتاب چراغ
با آنکه در چراغ دو عالم نمانده نور آتش هنوز در دل احباب روشن است
نسازد پرده شرم از عتاب آن شوخ را خامش که فانوس از چراغ آتش زبانی را نمی گیرد
سواد رازتو روشن به نورفطرت توست چراغ وهم‌کس آیینه‌دار شام تو نیست
ز بس شکوفه شکفت و فروغ یافت چمن چراغ را ز شگفتی به چشم تار کند