پیل پای

لغت نامه دهخدا

پیل پای. ( اِ مرکب ) پای پیل. پیل پا. || دارای پائی چون پیل:
گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای.منوچهری.بسی حربه ها زد بر آن پیل پای
بسی نیز قاروره جان گزای.نظامی. || گرز. پیل پا. نوعی حربه که زنگیان دارند: || نوعی قدح شراب. پیل پا.
ز راجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیلپای.نظامی.، پیلپای. ( اِخ ) بیدپای. از حکمای هند. آنکه کتاب کلیله و دمنه را تألیف وی گمان برند، رجوع به بیدپای شود. ( از احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 587 و ج 3 ص 882 ).

جمله سازی با پیل پای

💡 فلک پاسگه را براندوده نیل سر پاسبان مانده در پای پیل

💡 بود عقل ار سلیمان پیش عشقت چو مور افتاده اندر پای پیل است

💡 رمیدند پیلان و اسپان زجای سپردند مر خیمه ها را به پای

💡 ندارد دمان پیل جنگش به جای درآرد گران کوه،گرزش ز پای

💡 پیل بان را پای دل از جای شد پیش او با صد ادب برپای شد

لسان الغیب یعنی چه؟
لسان الغیب یعنی چه؟
دارک یعنی چه؟
دارک یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز