از پریدنهای چشم و از تپیدنهای دل میرسد از یار پیغامی که میباید مرا
هر روز از لب تو دل تلخکام من امیدوار بوسه و پیغام تازه ای است
مرا به گوش تو باید حکایت از لب خویش دریغ باشد پیغام ما به دست رسول
لطف تو گفت: این چه حدیثست؟ هر سحر پیغام من ز باد شمالت نمی رسد؟
بستیم ز خجلت ره قاصد که مبادا پیغام وفایی ز تو پیمان گسل آرد
تأثیر هوس در گرو گفت و شنید است عاشق دل پیغام و دماغ خبرش نیست