پلید شدن

لغت نامه دهخدا

پلید شدن. [ پ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) پلید گردیدن. ناپاک شدن. شوخگن شدن. چرک شدن. پلشت شدن. رجس. ( تاج المصادر بیهقی ). قذر. ( تاج المصادر ). قذارت. ( منتهی الارب ). رجاست. نجس شدن. ( تاج المصادر ). نجاست. تنجس. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). خباثت. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ): طَرتم َ الماء؛ پلید شد آب. ( منتهی الارب ). نجس. نجاسة. ناپاک و پلید گردیدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ناپاک شدن شوخگن شدن پلید گردیدن پلشت شدن نجس شدن.

جمله سازی با پلید شدن

«بودن یا نبودن» پرسش بزرگ هملت است. احتجاج هملت شکسپیر بر سر دوراهی انتخاب؛ یا مبارزه علیه امواج دریای فتنه و ریا و ایستادگی در برابر شرارت و پلیدی است و سزاوار صفت انسان بودن یا تسلیم خواریِ بخت شدن و بزرگوارانه تقدیر محتوم را پذیرفتن و آنگاه در حضیض روزمرگی، عمر دوروزه را با ذلت گذراندن را شکسپیر در نمایشنامه این‌گونه بیان می‌کند.
هومر در ایلیاد برای وصف نزدیک شدن آشیل به تروآ می‌گوید: سگ شکارچی (صورت فلکی شکارچی) با گرما، تب و پلیدی اش می‌آید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
روزگار یعنی چه؟
روزگار یعنی چه؟
کون کردن یعنی چه؟
کون کردن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز