پای بر چیزی زد
جمله سازی با پای بر چیزی زد
به مردی کنون پای بر جای بدار که بر تو کنم روز رخشنده تار
ای من شهید رشک کسی کز وفای تو بنهاد پای بر سر جان وز جهان گذشت
آن شاه شاهزاده که اقبال گویدش کز فخر پای بر سر اختر نهاده ای
چنین که پای برون مینهد ز حدّ جفا مگر که نوبت ایّام آمدست بسر
به هوای مصر یوسف کف پای بر وطن زد دم واپسین زلیخا به همین ترانه تن زد
شد سروی از بهار رخش آه سرد من کز جلوه پشت پای بر آب روان زند