هم سنخ

لغت نامه دهخدا

هم سنخ. [ هََ س ِ ] ( ص مرکب ) هم جنس.هم نوع. هم صنف. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به سنخ شود.

فرهنگ فارسی

هم جنس همنوع

جمله سازی با هم سنخ

ديـگـر اينكه منظور از اين جمله طلب فزونى است، يعنى (آيا باز هم افراد ديگرى پيدامـى شـونـد كـه بـه دوزخ بيايند)؟! و اصولا طبيعت هر چيزى اين است كه هم سنخ خود رادائما جستجو كند و هرگز سير نمى شود، نه بهشت از نيكوكاران، و نه دوزخ از بدكاران.
دوم اينكه وحيى كه انبياء از غيب مى گيرند، از سنخ مدركات ما، و آنچه كه ما با حواس وبا عقل نظرى خود درك مى كنيم، نيست، و وحى غير فكر صائب است، و اين معنا در قرآنكريم از واضحات قرآن است، بطوريكه احدى در آن ترديد نمى كند، و اگر كسىكمترين تاءمل و دقت نظر و انصاف داشته باشد، آنرا درمى يابد.
در جواب مى گوئيم: معناى عفو در دو مورد مختلف است و هر يك مصداقى خاص دارد هر چندكه در مفهوم يكى باشند به هر دو عفو گفته شود و هيچ دليلى نيست كه دلالت كند عفو ومغفرت و امثال اين مفاهيم در همه موارد يك سنخ دارد، بلكه ما در سابق گفتيم كه در هر موردمعناى خاصى دارند كه بيانش گذشت.
پس، از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه امر خدا عبارت از كلمه ايجاد او است و كلمهايجاد او همان فعل مخصوص به او است بدون اينكه اسباب وجودى و مادى در آن دخالتداشته و با تاءثيرات تدريجى خود در آن اثر بگذارند اين همان وجود ما فوق نشاءهمادى و ظرف زمان است و روح به حسب وجودش از همين باب است يعنى از سنخ امر و ملكوتاست.