هم دامان

لغت نامه دهخدا

هم دامان. [ هََ ] ( ص مرکب ) دو کس که دو خواهر را به نکاح داشته باشند، هر کدام هم دامان آن دیگری باشند. ( آنندراج ). رجوع به هم داماد شود.

فرهنگ فارسی

دو کس که دو خواهر را بنکاح داشته باشند هر کدام هم دامان آن دیگری باشند

جمله سازی با هم دامان

افتادم اندر چنگ غم چون خس که در آتش فتد باری عجب درمانده ام دست من و دامان تو
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را
ازینرو تجارت در سبزوار اهمیت فراوان داشته و تاکنون نیز تاجران بسیاری از دامان سبزوار برخاسته‌اند.
شيخ بهايى سالهاى دراز به تدريس اشتغال داشت. انديشه وران بسيارى در دامان درساو تربيت يافتند كه نام برخى از آنان به قرار زير است:
چون عنان کی دست او بوسم که مانند رکاب دست امید من از دامان زین هم کوته است
امـا چـه سوگند ياد كند و چه نكند، چه باور كند و چه نكند، مرگ حقيقتى است كه دامان همهكس را مى گيرد و راه فرارى از آن نيست.