لغت نامه دهخدا
ناکام و ناچار. [ م ُ ] ( ترکیب عطفی، ق مرکب ) خواه و ناخواه. ناکام و کام:
ولیکن همه با سفیه آشنائی
به ناکام و ناچار هنجار دارد.ناصرخسرو.
ناکام و ناچار. [ م ُ ] ( ترکیب عطفی، ق مرکب ) خواه و ناخواه. ناکام و کام:
ولیکن همه با سفیه آشنائی
به ناکام و ناچار هنجار دارد.ناصرخسرو.
خواه ناخواه: ولیکن همه با سفیه آشنایی بناکام و ناچار هنجار دارد. ( ناصرخسرو.۱۳۱ )
💡 تاجالسلطنه در سال ۱۹۲۱ خود را زنی مجرد توصیف کردهاست. خاطرات او تا سال ۱۹۱۴ نشاندهندهٔ زندگی ناکام و اندوهبار اوست و چندین نامه به نخستوزیران وقت در اوایل دههٔ ۱۹۲۰ نشان میدهد که مقرری او کفاف مخارج او را نمیداده و مشکلات اقتصادی داشتهاست.
💡 تاجالسلطنه در سال ۱۹۲۱ خود را زنی مجرد توصیف کردهاست. خاطرات او تا سال ۱۹۱۴ نشاندهندهٔ زندگی ناکام و اندوهبار اوست و چندین نامه به نخستوزیران وقت در اوایل دههٔ ۱۹۲۰ نشان میدهد که مقرری او کفاف مخارج او را نمیداده و مشکلات اقتصادی داشتهاست.
💡 فوج فوج از آن عالم آورند جانها را تا کدام ناکام و تا کدام را کامست
💡 مرا دادی نوید وصل او را نیز از وصلت مرا ناکام و او را کامران کردی نکو کردی
💡 نویسنده در آثار مختلف خود تحولات دوران ناصر و سپس انور سادات را، ناکام و به زیان سرنوشت مردم مصر ارزیابی میکند.
💡 بگذاشتمت جانا ناکام و سفر کردم بی رویِ تو از دیده خونابه به در کردم