قصر نور

لغت نامه دهخدا

قصر نور. [ ق َ رِ ] ( اِخ ) نام قصری است در ساری که رستم فرزندخود را در آن به خاک سپرده است. رابینو آرد: رستم بعد از نبرد شومی که با پسر خود سهراب کرد ابتدا میخواست نعش فرزند را به زابلستان بفرستد ولی به واسطه گرمی هوا او را در همان ساری در محلی موسوم به قصر نور امانت گذاشت که گویا بعدها در همانجا مدفون شد. رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 77 شود.

فرهنگ فارسی

نام قصری است در ساری که رستم فرزند خود را در آن بخاک سپرده است.

جمله سازی با قصر نور

نور این دولت طلب ز انوار شمسی کافتاب عشق دارد قصر او را شمسه ایوان شدن
وقتى كه نور سرها بر باره قصر جيرون بتافت كلاغى بانگ برداشت بدو گفتم: بانگبرآرى يا برنياورى من كار خود را كردم و طلبهاى خود را از پيغمبر بگرفتم!!)).(359)
کوثر و حور گو مباش قصر بلور گو مباش حلهٔ نور گو مباش بی‌تو بسر نمی‌شود