ضامن تن

لغت نامه دهخدا

ضامن تن. [ م ِ ن ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کفیل. که ضامن شود. که مدیون یا گناهکار را بوقت حاجت بقاضی تحویل کند.

فرهنگ فارسی

کفیل که ضامن شود که مدیون یا گنهکار را بوقت حاجت بقاضی تحویل کند.

جمله سازی با ضامن تن

مساءله 10 - اگر بدهكار بدهى خود را بدون اذن ضامن به طلبكارش بپردازد ذمهضامن نيز برى مى شود، و بدهكار نمى تواند به او رجوع كند.
فرمود: مشغول نسازد تو را روزى كه خدا ضامن آن شده از عملى كه بر تو فرض ‍ است.
حق چو قسمت کرد ضامن شد بتأکید قسم هم نمیداری تو رازق را بسوگند استوار؟
ضامن رونق این بزم‌ گداز دل ماست سوختن بهر نشاط دگران دارد شمع
که شود غیر عدم ضامن جمعیت ما خویش را نیز به خود رام نکرده‌ست نفس
سایهٔ دستی اگر ضامن احوال ماست خاک ره بیکسی‌ست ‌کز سر ما برنخاست