شد و امد

لغت نامه دهخدا

( شد و آمد ) شد و آمد. [ ش ُ دُ م َ ] ( ترکیب عطفی، اِمص مرکب ) شدآمد. آمد و شد. رفت و آمد. تردد: چنان فروگرفت قلعه را که آفریده شد و آمد نتوانست کرد. ( تاریخ طبرستان ). مسالک و مهالک امن گشاده داریم تا تجار فارغ و ایمن شد و آمدی مینمایند. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ فارسی

( شد و آمد ) شد آمد آمد و شد رفت و آمد

جمله سازی با شد و امد

مگر نه دی شد و آمد بهار و در کهسار ز بسکه لاله چرد لعل روید از سم رنگ
تو ای دو دیده بگو کز جگر چه می‌خواهی تمام خون شد و آمد دگر چه می‌خواهی
دردا که عمر رفت و نشد روشنم که چون فصل شباب طی شد و آمد زمان شیب
تا کی به دست داری آخر بنه ز دست تا نشکند شد و آمد و خیز و نشست تو
حسنش یکی هزار شد و آمد از سفر خوش آن هوا که پرورش این نهال کرد