سترده پا
فرهنگ فارسی
جمله سازی با سترده پا
یکی خواب از دو چشم من ستردهست یکی گیتی ز یاد من ببردهست
سترده شد از جان او مهر و داد به هیچ آرزو نیز پاسخ نداد
نخرد نقشت او نه نیک و نه بد همه دیوان سترده باید شد
ما خویش را بچنگ ملامت سپرده ایم از لوح سینه حرف سلامت سترده ایم
چون نقش تن ز خانه هستی ستردنی است ایشان بدست خود رقم خود سترده اند
جامی خیال خال و خط نیکوان مبند کین نقشها ز صفحه خاطر سترده به