سترده پا

لغت نامه دهخدا

سترده پا. [ س ِ / س ُ ت ُ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) بریده پا. ( آنندراج ) ( استینگاس ).

فرهنگ فارسی

بریده پا

جمله سازی با سترده پا

یکی خواب از دو چشم من سترده‌ست یکی گیتی ز یاد من ببرده‌ست
سترده شد از جان او مهر و داد به هیچ آرزو نیز پاسخ نداد
نخرد نقشت او نه نیک و نه بد همه دیوان سترده باید شد
ما خویش را بچنگ ملامت سپرده ایم از لوح سینه حرف سلامت سترده ایم
چون نقش تن ز خانه هستی ستردنی است ایشان بدست خود رقم خود سترده اند
جامی خیال خال و خط نیکوان مبند کین نقشها ز صفحه خاطر سترده به
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال ماهجونگ فال ماهجونگ