لغت نامه دهخدا
زاغ و زوغ.[ غ ُ ] ( از اتباع ) در تداول عامه، اولاد و کسان و فرزندان خردسال. رجوع به زاق و زیق و زاغ و زیغ شود.
زاغ و زوغ.[ غ ُ ] ( از اتباع ) در تداول عامه، اولاد و کسان و فرزندان خردسال. رجوع به زاق و زیق و زاغ و زیغ شود.
(غُ ) (اِ. ) (عا. ) ۱ - فرزندان خردسال و اقوام نزدیک کسی. ۲ - شور و غوغا و آشوب. ۳ - گریه و ناله.
۱. فرزندان خردسال کسی.
۲. سروصدا.
( اسم ) ۱ - فرزندان خردسال و کسان نزدیک و غلام و کنیز شخص. ۲ - شور و غوغا و آشوب.
در تداول عامه یعنی اولاد و فرزندان خردسال و کسان
(عا.)
فرزندان خردسال و اقوام نزدیک کسی.
شور و غوغا و آشوب.
گریه و ناله.
💡 نیست جز زاغ و زغن در آشیان بلبلان باغبان بیهوده تکلیف چمن دارد مرا
💡 زینسان که از تغافل گوش گل است سنگین یک پرده می سراید زاغ و هزار هر دو
💡 داغ در زیر سیاهی بود از چشم ایمن من و آن باغ که از زاغ و زغن خالی نیست
💡 داورا گرچه همایم به همایون سخنی لیک در دهر مرا طالع زاغ و زغنست
💡 دور از تو از تطاول گلچین روزگار شد آشیان زاغ و زغن گلستان من
💡 زمین چو پرِّ حَواصِل شد از شگرفیِ برف رسید زاغ و زغن را زمانِ عیش و سرور