دیدار یافتن

لغت نامه دهخدا

دیدار یافتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) روبرو شدن. ملاقات کردن. به حضور رسیدن: اگر مهمی بود اعلام بایست فرمود تا من بخدمت شتافتمی و دیدار یافتمی. ( تاریخ طبرستان ). || نظر و رای به دست آوردن. آگاهی و اطلاع یافتن. صاحبنظر شدن:
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یکزمان نغنوی
چو دیدار یابی بشاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن.فردوسی.

فرهنگ فارسی

روبرو شدن.

جمله سازی با دیدار یافتن

اووانو در شهر خودش از کسی خواسته بود تا به او در یافتن آشنایان ژاپنی‌اش کمک کند و همین به دیدار او از سفارت ژاپن در کی‌یف انجامید. او در هنگام بازگشت به سرزمین مادری‌اش، ژاپن، مجبور بود با پاسپورت اوکراینی وارد خاک ژاپن شود چون از دید دولت ژاپن مرده بود.
بی عشق دیدن روی او کس را میسر کی شود چون اهل جنت نیستی دیدار نتوان یافتن