درست گمان

لغت نامه دهخدا

درست گمان. [ دُ رُ گ ُ ] ( ص مرکب ) دارای حسن ظن و عقیده راسخ و ثابت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دارای حسن ظن و عقید. راسخ و ثابت

جمله سازی با درست گمان

خط رخت بی گمان خامه ایزد نوشت هست یقینم درست، نیست گمانم در این
برهان راستی و درستی یقین اوست هرگز در آن یقین نرسد خلق را گمان
درست از گمان من این شاه اوست کش از دیرگه باز داری تو دوست
به خدا قسم ! كه على بهترين و بزرگترين عطاها را بخشيد و صله رحم را بهنيكويى بجا آورد، و گمان وى به خدا نيكو بود و تو، به او بدگمانى. امانت را حفظكرد، رعيت را اصلاح نمود، كارها را درست كرد و شما خيانت و فاسد كرديد. اى بى پدر!از اين سخنان دست بردار كه على از اين اتهامات بدور است.