خانه روشن کردن

لغت نامه دهخدا

خانه روشن کردن. [ ن َ / ن ِ رُو ش َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از آخر شدن. به انتهاء شدن. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). معمولاً این مصدر برای به انتهاء رسیدن عمر بکار میرود زیرا شعله شمع و چراغ که پس از آن خاموشی چراغ و شمع است شعله ای است نسبتاً قوی تر. بهتر نمودن حال محتضر و بی فاصله مردن. جان کندن:
با اجاق شاه مردان هر که خصمی میکند
خانه اش را روشنی از خانه روشن کردن است.واله هروی.آخر عمر است از آن افزود قدرت ای رقیب
خانه روشن میکند در حالت مردن چراغ.باقر کاشی ( ازآنندراج ).کلبه ام هرگز چراغ از تیره روزیها نداشت
در دم آخر عجب گر خانه را روشن کنم.کلیم ( از آنندراج ).اعتمادی نیست بر عمر تو چون نور چراغ
خانه روشن میکند این است دستور چراغ.وحید ( از آنندراج ).شب جان دادن است ای شمع یکدم خانه روشن کن
بشکراین که بیش از من امید زیستن داری.ولی دشت بیاضی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از آخر شدن به انتها رسیدن

جمله سازی با خانه روشن کردن

💡 می رود هر جا چو شمع و خانه روشن می کند مضطرب پروانه یی در انجمن دارد مرا

💡 خانهٔ چشم زلیخا شد سفید از انتظار بوی پیراهن به کنعان خانه روشن می‌کند

💡 مرا به شمع چو زنبور، شهد حاجت نیست که از ذخیرهٔ خود، خانه روشن است مرا

💡 تو شمع بزمی و صد خانه روشن از رویت بهر کجا که تویی آفتاب حاجت نیست

💡 خانه چشم زلیخا شد سفید از انتظار بوی پیراهن به کنعان خانه روشن می‌کند

💡 از نور یار چون نفسم خانه روشن است بیرون برید شمع که کاشانه روشن است